نقطه ی وصل

هو

ـــــــــــــــــــ

گوش دادن ِ نوای زیبای استاد کریمخانی شده کار ِ هر روزه ام..درست مثل همین حالا.

حال آدم را خوب می کند. و البته حال ِ چشم ها را بارانی ..

با شنیدنش خودم را نزدیکت می بینم.خیلی نزدیک.

 

هیچ وقت برایم مهم نبوده که پاسخ ِ سوال هایم از تو مثبت ست یا منفی. همین که هر بار به دیدنت دعوتم می کنی، برایم یک دنیا (که نه. دنیا پَست ست!)، برایم یک آخرت ارزش دارد..!

همین که همیشه گوشه ای از صحن جمهوری ات مأمنی برای گریه ها و حرف های ریزو درشت من (ما) باشد، کافی ست.از سرم هم زیاد ست! «جمهوری» ِ عزیزم چه حرف ها که از من در خاطر ندارد.. چه گله ها.. چه بغض ها ..چه اشک ها...

دوستش دارم.برایم ته ِ دنیاست. حتی همین بار آخر که تنها بودم.تنهای تنها . حتی همین امسال که (او) یی نبود که تا صبح بنشینیم و حرف بزنیم و نگاه کنیم..

تو را بخاطر خودت دوست دارم. نه برای هیچ چیز دیگر. تو بدون ِ زنجیر شدن به تعلقاتم، خواستنی هستی. من خودت را دوست دارم. خود ِ تنهایت. حتی اگر هدیه ای که سه سال پیش دادی،ــ که حالا شیرین ترین لحظاتم با «او» می گذردــ را از من بگیری.

این را گفتم که خودم هم بدانم، تو را فقط بخاطر خودت دوست دارم.


هیچ کس نمی تواند ادعا کند؛ خوشبخت تر از «من» ی ست که همسایه ی خواهرت هستم!

گزارش تخلف
بعدی